جدول جو
جدول جو

معنی روح افزای - جستجوی لغت در جدول جو

روح افزای
(مَ دُ پَ سَ)
روح افزا. رجوع به روح افزا شود:
گهی به ’بست’ در این بوستان طبعافزای
گهی به بلخ در آن باغهای روح افزای.
فرخی.
عقل رامشگری است روح افزای
عدل مشاطه ای است ملک آرای.
سنایی.
گر کشتنیم چنان کش از بهر خدای
کز بنده شنیده باشی ای روح افزای
زآن میگون لب و زآن مژۀ جانفرسای
مستم کن و آنگه رگ جانم بگشای.
خاقانی.
حیات بخش روح افزای و طربناک دلگشای. (ترجمه محاسن اصفهان ص 12). و رجوع به روح فزا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روح افزا
تصویر روح افزا
آنچه سبب نشاط می شود و زندگانی را طولانی می کند، افزایندۀ روح، روح پرور، جان بخش، شادی بخش
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان دماوند متصل به راه دماوند و تهران. منطقه ای کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 458 تن است که مذهب تشیعدارند و به لهجۀ فارسی تاتی سخن میگویند. آب آن ازرود خانه تاررود تأمین میشود و محصولش غلات و لوبیاو سیب زمینی و بنشن و قیسی و میوه های گوناگون، و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ پَرْ وَ)
خون افزاینده. که خون بسیار تولد کند او را. (یادداشت مؤلف) : این منفعت مردم خون افزای و گرم مزاج را سودتر از آن دارد که خداوند ذات الجنب... را. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). مزاج مردم خون افزای گرم و تر باشد و خون او غلیظ و سخت سرخ باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اگر مردم خون افزای از بهر عرق النساء و نقرس و درد اندامها... از هر یک چندی فصد کند روا باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و سرخی خون او کمتر از سرخی خون مردم خون افزای باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
روح فزا بودن. جانبخشی. روان بخشی:
از روانبخشی عیسی نزنم دم هرگز
زآنکه در روح فزایی چو لبت ماهر نیست.
حافظ.
رجوع به روح افزا و روح فزا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ماه چهارم از ماههای فلکی یزدجردی. (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
ابن حاتم بن قبیصه بن مهلب ازدی، از امرا و نیکوکاران و حاجب منصورعباسی بود، مهدی بن منصور او را ولایت سند داد و سپس او را به بصره و پس از آن به کوفه منتقل کرد، در زمان هارون الرشید به حکومت فلسطین گماشته شد و بعد معزول گردید و به بغداد رفت و آنگاه که برادرش یزید بن حاتم امیر افریقیه درگذشت وی بجای او به حکومت قیروان منصوب شد (171 ه، ق،) و هم بدانجا درگذشت، وی به علم و شجاعت و دوراندیشی موصوف بود، (از اعلام زرکلی چ 2 ج 3 ص 63)، و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 406 و اعلام المنجد و فتوح البلدان بلاذری و البیان و التبیین ج 2 ص 195 و عیون الاخبار (فهرست) و ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 314 و العقد الفرید ج 1 ص 56 و ج 2 ص 44 و 243 شود
لغت نامه دهخدا
(مَرْ یَ)
مخفف روح افزا یا روح فزای. روح افزا. رجوع به همین ترکیب شود:
تو را همایون دارد پدر بفال که تو
ستوده طلعتی و صورت تو روح فزای.
فرخی.
نکتۀ روح فزا از دهن دوست بگو
نامۀ خوش خبر از عالم اسرار بیار.
حافظ.
بگو که جان عزیزم ز دست رفت خدا را
ز لعل روح فزایش ببخش از آنکه تو دانی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از روح افسای
تصویر روح افسای
جان افسای
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که بر زندگانی بیفزاید و زندگانی را دراز کند، روحپرور، جانبخش، شادی بخش، مفرح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روزی افزای
تصویر روزی افزای
ماه چهارم از ماه های ملکی یزدجری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرح افزای
تصویر فرح افزای
شادی افزای فیرنده
فرهنگ لغت هوشیار